طلبه نوشت

أجرنا من النار یا مجیر
جمعه ۳ فروردين ۱۴۰۳

أجرنا من النار یا مجیر


بانوی من
جمعه ۳ فروردين ۱۴۰۳

بانوی من


بازی مادرانه
شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲

بازی مادرانه


فرصت ها مثل ابر میگذرند
سه شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲

فرصت ها مثل ابر میگذرند

بسم الله
اولین خواستگارم در 16سالگی بود، پدرم جواب رد داد.
خبر خواستگاری پیچیده بود که بعدش پشت سرهم خواستگار می‌آمد و من سرخ وسفید میشدم وپدرم به همه یک جواب میداد «قصد ادامه تحصیل دارد».
دیپلم گرفتم، دانشگاه قبول شدم.
در بین خواستگارها یکی باب طبع پدرم بود، پسرعمه‌ام؛ اما من و مادرم اصلاراضی نبودیم.

راستش شناخت چندانی از خود پسرعمه‌ام نداشتم.


سهمیه داخلی
سه شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲

سهمیه داخلی

پیام‌های ناخواندهٔ گروه دوستانه را باز کردم. تصویری که راحیل فرستاده‌بود، را باز کردم. دربارهٔ پیشرفت‌های کشور در زمینهٔ تولید علم بود. در بخشی از آن نوشته بود:" داروی وارفارین هم تولید داخلی شد ."
تولید داخلیِ داروی وارفارین؟


خادم شهید
سه شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲

خادم شهید

آن روز برای ویزیت رایگان رفت به مسجد روستا .همان مسجدی که در تمام سال‌های کودکی با ننه می‌رفت نماز جماعت. کنار پرده پهلوی ننه می‌نشست. بعد از اینکه بیماران ویزیت کرد. تصمیم گرفت از یک هفته مرخصی‌ برای خادمی زوار شاه چراغ استفاده کند.

وارد حرم شد . انگار ننه داشت او را از پس ابرها نگاه می‌کرد. به کنار ضریح رسید، دست به سینه به آقا سلام داد. با انگشت دستش جلوی سرازیر شدن اشکش را گرفت. یاد آن روزهایی افتاد که ننه در گوشی می‌گفت 《 عزیزم بگو آقا کمکم کن تا به درد مردم بخورم. درد مردم درد خودم باشه. 》

ننه خیلی زحمت کشیده بود تا به اینجا رسید. هر هفته از روستا می‌آمدند زیارت.ننه عکس بابا را هم باخودش می‌آورد. به ضریح می‌مالید، می‌گفت《 بابات خیلی امام زاده را دوست داشت. مادرت هم خیلی دوست داشت. هردو آرزو داشتند تو بزرگ شدی خادم امامزاده بشوی .آخر هم تو را از امامزاده گرفتند. چون بچه دار نمی‌شدند.نذر کردند اگر خدا بهشون بچه بده خادم کنند. 》
یاد حرف ننه افتاد که براش تعریف کرد که چی شد، حالا نه مادر نه پدر هیچکدام را نداشت. ننه گفت《 بابا سرباز وظیفه بود که حاج آقا روح الله را شاه دستگیر کرد. مردم اعتراض کردند. از پادگان سربازها را بردند برای جلوگیری از اعتراض که فرمانده شان دستور تیر داده بود. بابات هم به فرمانده تیر زد و فرار کرد که از پشت سر یکی از پاسبان‌ها بهش تیراندازی کرد، قلبش دریده و شهید شد.


هله! ای نسیم رحمت...
سه شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲

هله! ای نسیم رحمت...

سحرگاهان اردیبهشتی گیلان، حال و هوای عجیبی دارد. هوایی که معطر از شمیم شکوفه‌های پرتقال و گلهای محمدی، عطر شبدرهای وحشی و سبزه‌های باران خورده از رگبار شبانه است، آسمان شبی که در دامن پرستاره‌اش کهکشان راه شیری به وضوح خودنمایی می‌کند، نوای دل انگیز بلبلان و صدای جیرجیرکها که تا صبح دل به دل هم داده‌اند، حتی صدای قورباغه‌هایی که در دل شالیزارها تا خود صبح از صدا نمی‌افتند و نسیم معطری که از لابلای برگهای درختان چنار به نرمی می‌گذرد و نوای عرشی اذان صبح موذن زاده را بر جانها می‌نشاند. این صحنه‌ی جانفزا و ناب، بی گمان، تلنگری است برای قلبی که راه آسمان را می‌شناسد و از این همنوایی طبیعت در تسبیح خداوند، جا نمی‌ماند.به گونه ای که او نیز خود را تکه ای از این جورچین زیبا می بیند و زبان به تسبیح و تقدیس پروردگارش می‌گشاید و همنوا با ساکنان طبیعت، به ذکر پروردگارش مشغول می شود. آنقدر در این منظره و صحنه‌ی زیبا، رحمت الهی و لطافت رحمانی، ظهور و بروز دارد که هرکس از این رهگذر خود را در مقام حضور پروردگارش نبیند، بی‌شک از گروه غافلان و محرومان خواهد بود.


مادران رازهای پنهان دارند
سه شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲

مادران رازهای پنهان دارند

مادرانمان رازی پنهان دارند
با شنیدن صدای زنگ در، عجله ای برای فشار دادن دکمه آیفون نداشتم. حتی مثل همیشه، مانند شیر نر به وسایل ریخت و پاش کف سالن حمله نکردم. دکمه را فشار دادم و روی مبل ولو شدم. باشنیدن صدای تق تق کفش هایشان از پله ها، به حرفهایی که قرار بود به سر من تق تق کند فکر کردم. چادرهای اتو کشیده و بوی عطرشان مرا به روزگار نو عروسی ام برد. اما آنها دهه پنجاه زندگی‌شان را تجربه می‌کردند. دهه ای که یک زن معمولا عروس و داماد و نوه دارد. دهه ای پر از تجربه برای انتقال به زنی مثل من!
برای شروع حرفشان هزار مقدمه در خانه ما ریخته بود. بهم ریختگی ها، کثیف کاری بچه های کوچکم و رنگ و روی زرد من! حتی لکه های روی اجاق گاز!


یکی از دلایل بی انگیزگی برای رای دادن

یکی از دلایل بی انگیزگی برای رای دادن، نداشتن ارتباط مستمر با نماینده است.
یعنی مردم هنگام تبلیغات با نامزد انتخابات آشنا و برنامه هایش را می‌شنوند، سپس قانع شده و رای می‌دهند‌. پس از انتخاب شدن نامزد به عنوان نماینده، ارتباط پیوسته ای بین او و رای دهندگان شکل نمی‌گیرد و مردم نتیجه رایی که داده اند را از نزدیک نمی‌بینند. نبود این ارتباط دائم از چند جهت تاثیر گذار است:


۷بهمن سال ۱۳۵۷
چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲

۷بهمن سال ۱۳۵۷

هفتم بهمن سال پنجاه و هفت بود .
از میان انبوه جمعیت که همه در حال دویدن بودند چشمم به دنبال علی و حسین بود.
خوب چشم گرداندم به دنبال پسری ۱۴ ساله و پسرکی ۵ ساله...
از جلوی ژاندارمری که گذر کردیم، تیراندازی شروع شد و مردم درِ خانه هایشان را برای پناه دادن به تظاهر کنندگان باز کردند.
موج جمعیت مرا به جلو می برد اما نگاهم روی تک تک بچه ها می چرخید اما خبری از علی و حسین نبود .