یادم نمی رود اولین روزی که او را به مهد کودک بردم از من جدا نمی شد ، همه چیز برایش غریبه و نا آشنا بود حتی با وسایل بازی هم بازی نمی کرد .
از همه چیز وحشت داشت از استخر توپ که همیشه با خوشحالی داخلش بود و از ته دل می خندید و با گریه باید از بیرون می آمد.
روز خیلی سختی بود .آن روز هم او اذیت شد و هم من .
بی تابی و اضطراب او من را خیلی نگران و ناراحت کرده بود .فقط از خدا می خواستم که خودش او را آرام کند.
با خودم گفتم کاش پسرم را برای جدا شدن از خودم آماده می کردم ، او را خیلی به خودم وابسته کرده ام . هر چقدر هم که برایش از خوبی های مهد می گفتم از دوستان جدیدش ، از بازیها و اسباب بازیهای جدید و...هیچ کدام از اینها را خوب نمی دید و حرفش این بود: من نمی خوام مهد برم ، می خوام پیش تو بمونم.
حکایت ما آدمها هم اینست که آنقدر به دنیا وابسته شده ایم که انگار نه انگار یک روز باید از دنیا و تمام متعلقاتش جدا شویم .از یاد مرگ و تصور آن فرار می کنیم تا چه برسد که آماده مرگ باشیم در صورتی که یاد مرگ و اینکه دیر یا زود این دنیا را ترک می کنیم می تواند دنیا را در مقابل چشم ما حقیر کند و تعلق شدید ما به دنیا را از بین ببرد. امیرالمومنین علی علیه السلام می فرمایند:«مَن ذَکَرَ المَوتَ رَضِیَ مِن الدُّنیا بالیَسیرِ؛(1) :هرکه به یاد مرگ باشد، از دنیا به اندک خشنود شود.
امام سجاد علیه السلام در دعای 40 صحیفه سجادیه با نگاه بسار زیبایی ، از مرگ یاد می کند و از خداوند متعال می خواهد:
مرگ را در برابر دیدگان ما مجسم کن و یادش را گهگاه در خاطر ما میار بلکه همیشه به یاد آن باشیم .
هر زمان که آن را بر ما وارد کنی و فرود آری، ما را از دیدارش خوشبخت فرما و چون بر ما وارد شود آن را مایه انس ما قرار ده و ما را در مهمانی او به رنج و زحمت مینداز، و با زیارت او سرافکنده مساز، و آن را دری از درهای مغفرت، و کلیدی از کلیدهای رحمت خود قرار ده.(2)
1:غرر الحکم : 8843
2.صحیفه سجادیه .دعای 40