طلبه نوشت
به دنبال نور در میانه کوه و جنگل

شنبه 5 خرداد 1403

به دنبال نور در میانه کوه و جنگل

من در هر حادثه دنبال خودم می‌گردم. روزی که شهید حججی محکم رو در روی داعش ایستاد من در آن چشم‌های پر غرور دنبال خودم بودم. روزی که خبر شهادت سردار را پیامک زدند، من در جست و جوی مختصات خودم روی نقشه دنیا بودم. ‌وقتی فیلم کتک خوردن آن جوان سراسر اخلاص، آرمان علی‌وردی را به دست جنبش فواحش در خیابان‌های تهران دیدم شوکه شدم. دانستم او آنجا در مقابل کسانی ایستاده که خواهان فروپاشی خانواده و حیا هستند. یک آن به خود لرزیدم. وظیفه من چیست؟ پاسبانی هرچه بیشتر از خانواده‌ام! از فردای شهادت تدریجی‌اش اکثر چالش‌های زناشویی‌ را گذاشتم کنار‌. هر حرفی که احتمال دعوای زن و شوهری داشت را نزدم. همه تلاشم را برای حفظ آرامش خانواده کردم. اینگونه مختصات خودم از آن حادثه را پیدا کردم. من با هر بمباران غزه، به درونم هجوم برده‌ام. عاقبت آنان خیر است، زندگی من چگونه ختم به خیر شود؟

من در هر حادثه دنبال خودم می‌گردم. روزی که شهید حججی محکم رو در روی داعش ایستاد من در آن چشم‌های پر غرور دنبال خودم بودم. روزی که خبر شهادت سردار را پیامک زدند، من در جست و جوی مختصات خودم روی نقشه دنیا بودم. ‌وقتی فیلم کتک خوردن آن جوان سراسر اخلاص، آرمان علی‌وردی را به دست جنبش فواحش در خیابان‌های تهران دیدم شوکه شدم. دانستم او آنجا در مقابل کسانی ایستاده که خواهان فروپاشی خانواده و حیا هستند. یک آن به خود لرزیدم. وظیفه من چیست؟ پاسبانی هرچه بیشتر از خانواده‌ام! از فردای شهادت تدریجی‌اش اکثر چالش‌های زناشویی‌ را گذاشتم کنار‌. هر حرفی که احتمال دعوای زن و شوهری داشت را نزدم. همه تلاشم را برای حفظ آرامش خانواده کردم. اینگونه مختصات خودم از آن حادثه را پیدا کردم. من با هر بمباران غزه، به درونم هجوم برده‌ام. عاقبت آنان خیر است، زندگی من چگونه ختم به خیر شود؟

بالگردی به کوه خورده و در میانه جنگل سوخته، اکنون همه سرنشینان آن در آرامگاه ابدی خفته که نه، بیدارترند. آن شوک اولیه مصیبت را رد کرده‌ام. بازهم دنبال جای خود می‌گردم. آنان که عاقبت بخیر شدند، من چه کنم؟
حیف است از این داغ نشسته به جانم به سادگی عبور کنم. حیف است این داغ، سردی‌ها و رخوت‌های وجودم را گرم نکند! من دنبال حرارتی هستم که ذره‌ذره مرا بی‌تاب کند. من به دنبال نورم!
حیف است میان تکه‌پاره‌های بالگرد و آن بدن‌های سوخته، راهی برای رسیدن به امام نیابم! زندگی آنان چگونه بود که آخرتشان اینطور رقم خورد؟
به راه شهدای خدمت می‌نگرم. آیا فقط برای آب و نان دویده‌اند یا اهداف والاتری هم داشتند؟ خدمت را چگونه تعریف کرده بودند؟ فقط برای دنیا؟ یا ابدیت هم در دایره تعریف گنجانده بودند؟
مگر می‌شود کسی شهادت را بین کوه و جنگل بیابد و عمری برای ابدیت تلاش نکرده‌ باشد؟
من از کنار هم گذاشتن قطعات پازل زندگی آنان دنبال پیدا کردن گمشده‌های خودم هستم.
من می‌خواهم جانم را برای امام آماده کنم. من در به در نوری هستم که تاریکی‌ام را روشن کند. که مرا زودتر به امام برساند.

 

به قلم سرکار خانم مریم حمیدیان

برچسب ها: حقوق و تکالیف