طلبه نوشت
عاقبت گوش نکردن به حرف مامان

دوشنبه 3 ارديبهشت 1403

عاقبت گوش نکردن به حرف مامان

همیشه دوست داشتم موهای بلندی داشته باشم، فقط بخوابم و روی مبل لم بدهم Ps بازی کنم. صبح‌ها جای مدرسه رفتن و درس های اجباری که خیلی‌هایشان را از حفظم‌، بروم توی حیاط و با مرغ و جوجه‌های تازه مهمان، بازی کنم. بمانم کنار رز و بازی کنیم. اما مامان‌خانوم‌جان هی غر به جانم میزند و نمی‌گذارد به حال خودم باشم. آخر سر آن روز عصبیم کرد و من هم گذاشتم و از خانه آمدم بیرون. من خیلی حوصله نصیحت شنیدن ندارم.

همیشه دوست داشتم موهای بلندی داشته باشم، فقط بخوابم و روی مبل لم بدهم Ps بازی کنم. صبح‌ها جای مدرسه رفتن و درس های اجباری که خیلی‌هایشان را از حفظم‌، بروم توی حیاط و با مرغ و جوجه‌های تازه مهمان، بازی کنم. بمانم کنار رز و بازی کنیم.
اما مامان‌خانوم‌جان هی غر به جانم میزند و نمی‌گذارد به حال خودم باشم. آخر سر آن روز عصبیم کرد و من هم گذاشتم و از خانه آمدم بیرون.
من خیلی حوصله نصیحت شنیدن ندارم.
ولی کاش حرفش را گوش می‌کردم.

الان که نزدیک دو هفته است و من جایم مقابل تلویزیون است. بخاطر تصادف سخت، جسمم مثل مجسمه بی جان شده. ترس، لکنت زبان به جانم انداخته و بخاطر خجالت حتی حرف هم نمی‌توانم بزنم.
رز روی گچ پا و دستم نقاشی می‌کند و هی سر به سرم می‌گذارد. دلم میخواهد موهایش را بکشم تا آزادم بگذارد .
اما حتی قادر نیستم نوک دماغم را بخارانم. حالا میفهمم مامان خانوم جان چه حرف خوبی می‌زد. آدم باید به حرف بزرگترش گوش کند وگرنه بیچاره عالم می‌شود.

 

به قلم سرکار خانم فاطمه غفاری وفایی

برچسب ها: کودک و نوجوان