قاصدک همیشه برایم نماد آزادی بود. از همان کودکی، همان وقت هایی که حیاط خاکی خانه به وقت بهار پر می شد از قاصدک های زیر و درشتی که به جای عروسک ها، هم بازی ام می شدند.
عملیات جست و جو راه می انداختم تا قاصدک مورد نظرم را پیدا کنم و بعد میان انگشتانم سفت می چسبیدم و دستانم را تا جایی که می توانستم بالا می گرفتم و دور حیاط می دویدم و درست همان لحظه ی با شکوه پرواز قاصدک ها سیخ می ایستادم و با شوق نگاهشان می کردم.
گاهی که مادرم کنارم بود، دوان دوان قاصدک را به مادرم نشان می دادم و او مثل همیشه اشک در چشمانش جمع می شد، با بغض می گفت:" در گوشش آروم بگو، سلام ما رو به دایی ابراهیم برسون. شاید اونم مثل این قاصدک آزاد بشه" و من آرام تر از مورچه های باغچه در گوش قاصدک نجوا می کردم و بعد با تمام وجود، فوت اش می کردم.
آن زمان ها نمی دانستم دایی کجاست و یا اصلا برای چه نیست اما از همان کودکی طعم تلخ انتظار را چشیدم. از یک جایی به بعد خسته شدم و شاید هم حرف های دیگران بی تاثیر نبود که دایی دیگر بر نمیگردد اما هرچه بود دیگر در گوش قاصدک چیزی نگفتم.
امروز با دیدن قاصدک های سر دوانده از دل خاک، به این فکر کردم که قاصدک چه در هوا چه بر روی سر بوته اش، همیشه آزاد است، درست مثل دایی ام چه زمانی که مفقودالاثر بود و چه الان که شهید اعلام شده آن هم بی پیکر، همیشه آزاد است و چه بسا از همه ی آدم های دنیا آزاد تر!
امام صادق علیه السلام:
إنَّ الحُرَّ حُرٌّ على جمیعِ أحْوالِهِ : إنْ نابَتْهُ نائبَةٌ صَبرَ لَها ، و إنْ تَداکَّتْ علَیهِ المَصائبُ لَم تَکْسِرْهُ و إنْ اُسِرَ و قُهِرَ و اسْتُبْدِلَ بالیُسرِ عُسرا، کما کانَ یُوسُفُ الصِّدِّیقُ الأمینُ صلواتُ اللّه ِ علَیهِ : لَم یَضْرُرْ حُرِّیَّتَهُ أنِ اسْتُعِبدَ و قُهِرَ و اُسِرَ.
آزاده در همه حال آزاده است . اگر بلا و سختى به او رسد شکیبایى ورزد و اگر مصیبتها بر سرش فرو ریزند او را نشکنند هرچند به اسیرى افتد و مقهور شود و آسایش را از دست نهاده به سختى و تنگدستى افتد . چنان که یوسف صدیق امین، صلوات اللّه علیه ، به بندگى گرفته شد و مقهور و اسیر گشت اما این همه به آزادگى او آسیب نرساند.
( الکافی : 2/89/6 )