طلبه نوشت
قاب عکس

سه شنبه 11 تير 1398

قاب عکس

این درختان بشوند خلوتگاه تو و او برای دو کلام درد ودل مادر و پسری....

هوای گرم و شرجی اتاق کلافه اش کرده بود،
دم هوا حتی اجازه بازدم را نمی‌داد چه برسد به کمی نجوا و گلایه ، آنهم از نوع مادر و پسری...

آرام لباسش را تکاند و از زمین به کمک عصایی که یادگار پیری همسرش بود از جا بلند شد و دست بر طاقچه برد و با پسرش دست در آغوش هم به خنکای درختان حیاط پناه بردند...

راستی نهال این درختان را به امید آمدنت غرس کرده بود، که هر وقت که برگشتی و عروست را آوردی و بچه هایت از سر و کول مادربزرگ بالا رفتند.

این درختان بشوند خلوتگاه تو و او برای دو کلام درد ودل مادر و پسری....

اما عجب خیال شیرینی بود...

حالا پس از سالهای سال باز هم تو هستی و او و درختان پرتغال و نارنج که قد کشیده‌اند .....

اما تو در قابی از عکس مانده ای و مادر در دنیایی پر از وجود تو پسرم

به قلم: م.شکری

0رای ثبت شده

نظر دهید