طلبه نوشت
عطر یاس

سه شنبه 21 خرداد 1398

عطر یاس

کمی نزدیکتر و آن هنگام که من، مهمان سفیدی چادر مادرم گشتم، آنگاه که خدا عاشقانه میخواند مرا به سوی خویش تا پرواز کنم.

خاطرات دور برایم تداعی میشوند، خیلی دور. آن زمان که مادرم چادری سفید با گلهای ریز آبی میپوشید ومن میدانستم فرشتگان، پاکی از سفیدی چادر نماز مادرم میگیرند. من زیر بالهای نورانی چادرش پنهان میشدم تا فرشتگان را به بازی گیرم.

کمی نزدیکتر و آن هنگام که من، مهمان سفیدی چادر مادرم گشتم، آنگاه که خدا عاشقانه میخواند مرا به سوی خویش تا پرواز کنم.

چه کودکیِ شیرینی! با طعم دلنشینِ دعای هر روز پدرم و عطر دل‌انگیز یاس چادر نماز مادرم.

من عاشق شدم وقتی تو برای اولین بار مرا به حضورت پذیرفتی وچه دلنشین بود صحبت با تو! ایاک نعبد وایاک نستعین.

دستهای کوچکم لمس حضورت را حس میکرد و آرام آرام زیر سایه تو بزرگ شدم. توکل کردم وتو، خدایا! چه باشکوه هستی.

صدای زمزمه موذن میاید لحظه دیدار نزدیک است! الله اکبر الله اکبر...

 

به قلم: شکوفه پرنیا زیارتی